داستان هفتگی 3

سلامی گرم و نرم به تمامی مخاطبان منو که می شناسید اگه درست حدس زدید جایزه دارید الان توی دلتون میگید اخه به ما چه که تو کدوم خری هستی😂 🙈.

حالا که شما حدس نزنید خودم میگم با حکم حاکم بزرگ میتی کمان امیر وارد می شود سلام مجدد به همه دوستان گلم 😂.

حاضرم شرط ببندم با خودتون میگید خدا یا اینو شفا بده ما از دستش راحت بشیم یا یه پولی به ما بده بریم سفر حداقل بتونیم تحملش کنیم 😂😂.

دیگه چیکار کنم دوستان دیوانگی هم عالمی دارد دیوانه شدیم رفت.

ولی من موندم منه تپل گرد قلبه این همه حرف از کجام در میارم میزنم ولی خودمونیم صحبت کردن باهاتون خیلی قشنگه دلنشین هستش💖.

دوستان نبودید که تو این هفته قشنگ به فنا رفتم الان میگید خداروشکر بسوز امیر که دل ما یه خورده خنک بشه 😂😂😂😂.

اون از شروع هفته که دیر رسیدم.

مجبور شدم طبق قانون شرکت هرکی دیر برسه باید بره شیرینی بگیره قشنگ پیاده شدم.

اونم از امروز که موتور بی بنزین شد دقیقا نیم ساعت دستم به دستم بود تو سر بالایی میکشیدمش.

بعدشم که به جاده صاف رسیدم مثل علی صادقی پشت موتور که دنبال کامیون نامزدش میرفت پا میزدم تا رسیدم به پمپ بنزین اونجا بز نین زدم رفتم سمت خونه.

زمانی که رسیدم خونه انگار که از کویر لوت عبور کردم اب سرد کن رو خالی کردم.

بعد مامانم میگه تشنه بچه ، بعد داداشم برداشته میگه این بشکه هستش معلومه اب سرد کن رو خالی میکنه😇😂.

دوستان توی (داستان هفتگی 2) در مورد یکی از اعضای باحال و با نمک شرکت که همه خیلی دوسش دارن و همیشه غلش میکنن و میبوسنش گفتم.

حالا داخل داستان هفتگی 3 میخوام در مورد عضو قدیمی شرکت براتون که گذاشته بودم به عنوان گل سر سبد 🌹.

بریم برای معرفی عضو جدید